روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

بستنی

دیروز با روژانی بستنی می خوردیم. یه گاز من یه لیس روژان یه کم که خوردیم دخمل هوس کرد بستی رو بگیره دستش.  اول سعی کرد از دستم بگیردش  بعد زد زیر گریه  کلی هم جیغ کشید بعد هم روش رو کرد اونطرف و دیگه نخورد . چند لحظه بعد برگشت. اون دستم که بسنی رو گرفته بودم روم گرف و آورد طرف دهن من و گفت: ماما. بعد هم دستم رو کشید سمت خودش دو سه بار این کار رو تکرار کرد. بعد دستم رو از انگشت هام گرفت و همین کار رو تکرار کرد. منتظر بودم ببینم میخواد چکار کنه. این بار جوب بستنی رو گرفت و بدون این که بخواد از دستم در بیارتش همون کار رو تکرار کرد. و در آخر سعی کرد دوباره بستنی رو ازم بگیره . اما این بار موفق...
17 دی 1390

کابوس

دخملی الان یه کا بوس بد دید. نمی دونم چی بود فقط یهو از خواب بیدار شد و زد زیر گریه. بیدار هم که نه فقط همون طور که گریه می کرد می گفت: می می جوجو نه نه نه! نمیرم الهی مامان برات. چه خوابی دیدی دخملی آخه اونجوری گریه می کردی؟ من پیشتم مامان گلم گریه نکن عزیزم. آروم باش مامان. بخواب بخواب. خوابید.  ...
17 دی 1390

چش چش

خوشگلم یه دو هفته ای هست که متوجه شده میشه با مداد خط خطی کرد.  اول که نمی تونست مدادش رو بگیره براش یه آدم کشیدم و شعر چشم چشم دو ابرو رو براش خوندم. خیلی خوشش اومده میآد مداد و دفتر میاره بهم میگه چش چش. منم براش می خونم. چشم چشم دو ابرو            دماغ و دهن یه گردو  حالا بزار دوتا گوش               موهاش نشه فراموش چوب چوب یه گردن              اینم یه گردی تن دست دست دو تا پا            انگشت ها جوراب ها   ببین چقدر قشنگه           &n...
6 دی 1390

روز تولد

تولد. تولد.  تولدت مبارک.  مبارک.  مبارک. تولدت مبارک.   امروز تولد عشقمه. تولدت مبارک مامان جان.   انشاءلله  صئسال زنده و پاینده باشی مامانی. ...
6 دی 1390
1